شعر

ساخت وبلاگ
حدودا چهار ماه پیش بود که روزی همین طور ناگهانی دلم هوای لورا را کرد ...با چه زحمت و مشقتی توانستم ارتباطی با او بگیرم و تماسی انجام شد.می خواستم کتابم را به او هدیه دهم او تنها آدرسی که به من داد که بتوانم او را ببینم خوابگاه دانشگاه بود آن هم یک روز در هفته و آن هم خودش تاکید کرد که باید کارت شناسایی داشته باشم برای تردد ...کاری به دنگ و فنگی که ممکن بود برای دیدنش داشته باشم ندارم ...اما من دیگر بعد از یک هفته که آن روز خاص را از دست دادم و باید منتظر هفته بعد می ماندم آنگونه تشنه ی این دیدار نبودم.اگر لورا کوچکترین تمایلی برای برقراری این ارتباط از خود نشان می داد مثلا اعتراض می کرد به نیامدنم یا سوالی یا هر چیزی...ویا آدرسی دیگر در جایی دیگر می داد حاضر بودم هرطور شده حتی با اسنپ شهرزاد را بردارم و کتاب را هم بردارم و بروم ببینمش ولی وقتی او هیچ ارزشی برای این درخواست من که می خواستم ببینمش قائل نشد چشم های معصوم شهرزاد از من می پرسیدند چرا می خواهی مرا اذیت کنی و ببری به جایی با کلی دردسر در حالی که کسی آنجا منتظرت نیست...به خودت رحم نمی کنی به من طفل یک ساله رحم کن بی انصاف...این را نوشتم تا اگر روزی لورا رهگذرانه به این وبلاگ گذر کرد بداند دلیل آنکه دیگه هیچ دوشنبه ای تا آخر ترم به خوابگاه نرفتم این بود که پاسخی برای پرسش چشمهای دخترم نداشتم... شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 21 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 16:00

امروز تولد باران بود.هم اتاقی سابقم در خوابگاه.(البته هرچقدر که نام لورا در شناسنامه اش لوراست.و نام من شقایق است نام این یکی هم باران است...بگذریم...)بعد از تبریک و دلم تنگ شده و این حرف ها او آدرس داد که من بروم او را در خانه شان ببینم.البته خانه ی داداشش.من اول قبول کردم.بعد یاد آمار کرونا افتادم که یکدفعه دیروز و پریروز ظاهرا سیر صعودی پیدا کرده.بعد با خودم گفتم:من می توانم بلند بشوم بروم این طرف و آن طرف بعد بگویم مردم کرونا را جدی بگیرید؟می توانم حرف از دلتنگی بزنم و به شکلی شاید طرف مقابلم در موقعیت انجام شده به من آدرس بدهد بعد در پست های اینستاگرامم از قدت نه گفتن و مهمتر از آن از تحمل نه شنیدن صحبت بکنم؟دوباره به باران پیام دادم و به او گفتم شنیدم این چند روز کرونا جدی تر شده .خواستم بگم با من بی تعارف باش.اگه فکر می کنی فعلا  صلاح نیست راحت به من بگو که الان نیام و اگر هم نه هماهنگ کن و خبرش رو بده.من منتظر خبر از جانب تو هستم.و در هر دو صورت احساسم نسبت به دوستیمون هیچ تغییری نمی کنه.پس با خیال راحت و بی دغدغه و وسواس فکری تصمیم بگیر و جواب رو به من بده.و باران هم خدا رو شکر راحت گفت که شاید الان به صلاح نباشه برای وضعیت موجود.و من هم بهش گفتم که خوشحال شدم که راحت بودی با من...تا جایی که می تونم سعی می کنم جزء کسایی نباشم که حرفاشون با کاراشون نمی خونه...فریاد های من: باران شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 3:14

گر میخواهید یک نفر را بُکُشیدپیشنهاد میکنم اول به او محبت کنیدخاطره بسازید ساعتها با او وقت بگذرانیدغافلگیرش کنید،به هر بهانه ای..شادی اش را باعث شوید،برایش سنگ صبور باشیداینگونه زنده اش میکنید،و دقیقا زمانی که جز شما کسی را در زندگی اش ندارد ،رهایش کنید!!!او را در بدترین شرایط زندگی اش درست وقتی که به شما بیش از هر کس دیگری نیاز داردتنها بگذارید!ترجیحا این رفتنتان هم بدون دلیل باشدبی هیچ حرفی بدون خداحافظی!در آخرین مسیجتان هم برایش آرزوی خوشبختی کنید!شک نکنید او خواهد مردهر روز از نو ..هر روز از نو می میرد و تا عمر دارد آن آدم سابق نمی شود!❤❤❤❤❤❤❤❤❤باید با من حرف می‌زدیمن محتاج یک جمله بودمجمله‌ای از تو که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن برَهاندباید با من حرف می‌زدیتا چیزی می‌نوشتمکلیدِ ادامه‌ی زندگی در حنجره‌ی تو بوددر صدای توتویی که در من من را گُم کرده بودی.........نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم...نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم... شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 3:14

نمی دونم دارم چه کار می کنم؟هرچی که هست فقط می خوام خودمو راحت کنم.حتی شده به قیمت رفتن آبروم پیش عالم و آدم.امروز دختر خاله ی شوهرم راجع به دانشگاه و پایان نامه ام ازم پرسید.بهش گفتم انتخاب واحد نکردم.می دونم که به یک هفته نکشیده احتمالا همه ی خاله های شوهرم و مادر شوهرم مطلع خواهند شد و از اون به بعد بازار طعنه و کنایه ها داغ داغ میشه.دیگه برام مهم نیست.ته ته تهش می خواد چی بشه؟نهایتش طعنه و کنایه و تحقیر...بیشتر از اون توهین و فحش دادن به بی عرضگی من...اصلا بیشتر از همه چی بخوان به من بزنن یا تف بندازن تو صورتم.بیشتر از اینکه نیست؟(که تازه اینم بعیده.این ته ته احتمالیه که میشه داد.به قول روان شناسا روش خاطر ترسیده رو در نظر گرفتم)تصمیم گرفتم تا آخر این راهی که انتخاب کردم رو برم.این تصمیمیه که خودم گرفتم.شاید می شد چیزی بفروشم و انتخاب واحد کنم و این ترم هم هرجور بود ادامه بدم یا تمام می شد یا ترم بعد دوباره انتخاب واحد می کردم و دوباره همون راه.من انتخاب کردم که انتخاب واحد نکنم.انتخاب کردم که درسم نیمه تمام بمونه.پس باید پای همه ی حرفایی که خواهم شنید وایستم.باید بشنوم .چون انتخاب کردم شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 3:14

فکر می کردم همه چیز تمام شده اما باز هم پیدایم کرد.در اینستاگرام.

نمی دانم چطور صفحه ام را پیدا کرده.اسمم را حدس زده یا جزء پیشنهاد های اینستا بوده به او که فلان  از مخاطبین شماست.

برای من دوباره یک دقیقه کار دارد بلاک کردنش.اما متحیرم که چرا او سرش درد می کند برای دردسر.اینقدر زحمت کشیده ای بعد از دو هفته اینستا نصب کرده ای که مرا دنبال بکنی (چون یادم هست از اینستا خوشش نمی آمد.)و من ببینم تو هستی و بلاکت بکنم؟

آخر چرا عاقل کند کاری...؟!

شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 15:56

کرونا به نظرم مرگ غم انگیزی است.یعنی دردآور است.فکر کن مدام اخبار را می شنوی که چند نفر در اثر این بیماری جانشان را از دست داده اند.وقتی دچارش بشوی تقریبا مطمئنی که در چند قدمی مرگ ایستاده ای.مگر اینک شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 15:56

دیروز به زهرا حسودی ام شد.زهرا خیلی خوب است.من هیچ وقت برای مادرم چنین دختری نبوده ام.دیروز رفته بودیم خرید برای عید.زهرا برای مادرش یک جفت کفش اسپرت به سیصد و پنجاه هزارتومان خرید.البته به مادرش گفت شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 15:56

بعضی وقتا خیلی حسرت نداشتن یک دوست صمیمی در وجودم بیداد می کنه.یک دوستی که باهاش صحبت کنم.اجازه داشته باشم هر شوخی ای باهاش بکنم اونم همین طور.باهم بریم تو شهر شهرو بگردیم.بریم کافی شاپ.پارک.این طرف.ا شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 15:56

سلام لورا.پیام هایت را خواندم.حرف زیادی برای گفتن ندارم جز اینکه امیدوارم حالت خوب باشد.شاد باشی و پر انرژی.گفته بودی چند روز پیش حالت خوب نبوده است.غصه خوردم.چه کنم ؟جز غصه خوردن کاری از دستم بر نمی شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 15:56

غم یا <strong>شادی؟</strong>ممنونم لورا که وقتی غمگینی به یاد من می افتی تا با خوب کردن حال من حال تو هم خوب بشود.لطف بزرگی می کنی.اما وقتی این را خواندم آرزو کردم هیچ گاه به وبلاگم نیایی...می دانم برآورده شدن این آرزو چقدر برای شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonooneleyli بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 15:56